آیه 40 سوره احزاب

از دانشنامه‌ی اسلامی

مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا

[33–40] (مشاهده آیه در سوره)


<<39 آیه 40 سوره احزاب 41>>
سوره :سوره احزاب (33)
جزء :22
نزول :مدینه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمرو) نیست (پس زینب زن فرزند پیغمبر نبود و پس از طلاق او را تواند گرفت) لیکن او رسول خدا و خاتم انبیاست، و خدا همیشه (حکمش وفق حکمت و مصلحت است، زیرا او) بر همه امور عالم آگاه است.

محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است؛ و خدا به هر چیزی داناست.

محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزى داناست.

محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست. او رسول خدا و خاتم پيامبران است. و خدا به هر چيزى داناست.

محمّد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولی رسول خدا و ختم‌کننده و آخرین پیامبران است؛ و خداوند به همه چیز آگاه است!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Muhammad is not the father of any man among you, but he is the Apostle of Allah and the Seal of the Prophets, and Allah has knowledge of all things.

Muhammad is not the father of any of your men, but he is the Apostle of Allah and the Last of the prophets; and Allah is cognizant of all things.

Muhammad is not the father of any man among you, but he is the messenger of Allah and the Seal of the Prophets; and Allah is ever Aware of all things.

Muhammad is not the father of any of your men, but (he is) the Messenger of Allah, and the Seal of the Prophets: and Allah has full knowledge of all things.

معانی کلمات آیه

  • خاتم: (بفتح تاء) چيزى كه نامه يا صفى يا جمعى با آن تمام مى‏‌شود.

نزول

«شیخ طوسى» گویند: این آیه درباره زید بن حارثة نازل شده زیرا مردم او را زید بن محمد می‌خواندند و خداوند بیان فرمود که پیامبر او پدر یکى از مردان آن‌ها (مانند زید) نمى باشد بلکه پدر قاسم و طیب و مطهر و ابراهیم مى باشد که همه این پسران در کودکى از دنیا رفتند.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً «40»

محمّد صلى الله عليه و آله، پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست، بلكه رسول خدا و خاتم پيامبران است؛ و خداوند به همه چيز آگاه است.

نکته ها

در اين آيه هم كلمه «رسول» و هم كلمه «نبىّ» آمده است. «رسول» صاحب كتاب و «نبىّ» خبر دهنده است، يا آنكه «رسول» پيام‌آور و «نبىّ» انجام دهنده رسالت است. «1»

«خاتَمَ» به معناى نگين انگشتر است كه در قديم با حك كردن نام خود بر روى آن، پايان نامه‌ها و دستورها را با آن مُهر مى‌كردند. خاتم و در اينجا كنايه از آخرين پيامبر بودن است.

گرچه در قرآن آيات فراوانى بيانگر جهان شمولى و جاودانگى آيين حضرت محمّد صلى الله عليه و آله است، مانند: «لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» «2»، «لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» «3»، «كَافَّةً لِلنَّاسِ» «4» و در روايات، حديث متواتر «لا نبى بعدى» و حديث معروف «حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة» «5» و ده‌ها حديث ديگر بر اين مطلب تأكيد كرده‌اند، ولى اين آيه روشن‌ترين دليل بر خاتميّت پيامبر اسلام است.

اين آيه تنها آيه‌اى است كه هم نام پيامبر و هم رسالت پيامبر را در قالب دو عنوان ذكر كرده است: «مُحَمَّدٌ»، «رَسُولَ اللَّهِ»، «خاتَمَ النَّبِيِّينَ»

چند سؤال‌

1. چرا پس از اسلام انسان‌ها به پيامبر جديد نياز ندارند؟

پاسخ: دليل اصلىِ تجديد نبوّت‌ها و آمدن پيامبران جديد، دو چيز بوده است: يكى تحريف دين سابق، به گونه‌اى كه از كتاب خدا و تعاليم پيامبر پيشين امور بسيارى تحريف شده باشد و ديگرى تكامل بشر در طول تاريخ كه مقتضى نزول قوانين جامع‌تر و كامل‌تر بود.

«1». معجم‌الفروق اللغوية.

«2». فرقان، 1.

«3». انعام، 19.

«4». سبأ، 28.

«5». كافى، ج 1، ص 58.

جلد 7 - صفحه 376

امّا پس از پيامبر اسلام، اين دو امر واقع نشده است. زيرا اوّلًا قرآن، بدون آنكه كلمه‌اى از آن تحريف شود، در ميان مردم باقى است و ثانياً جامع‌ترين و كامل‌ترين قوانين در آن مطرح شده و بر اساس علم خداوند، تا روز قيامت هيچ نيازى براى بشر نيست، مگر آنكه حكمش در اسلام بيان شده است.

2. چگونه نيازهاى متغيّر انسان با خاتميّت دين سازگار است؟

پاسخ: انسان در مراحل تحصيلى خود تا درجه‌ى اجتهاد و دكترى‌ به استاد نياز دارد، پس از آن به مرحله‌اى مى‌رسد كه مى‌تواند بدون استاد، نيازهاى خود را از مطالبى كه آموخته به دست آورد. باب اجتهاد باز است و مى‌توان قوانين مورد نياز را از قواعد كلّى استنباط كرد. البتّه بر اساس اصولى كه فقها براى استخراج احكام تدوين نموده‌اند.

3. چرا رابطه بشر با عالم غيب قطع شد؟

پاسخ: وحى نازل نمى‌شود ولى رابطه با غيب همچنان باقى است، امام معصوم عليه السلام حضور دارد و فرشتگان الهى بر او نازل مى‌شوند، «1» امدادهاى غيبى به انسان‌هاى شايسته مى‌رسد؛ حتّى افراد عادى اگر متّقى باشند نور الهى پيدا مى‌كنند و خداوند راه حقّ را به نحوى به آنان نشان مى‌دهد. اتَّقُوا اللَّهَ‌ ... يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً «2»

پیام ها

1- پسرخوانده هرگز پسر نيست‌و پدرخوانده نيز پدر نيست تا ازدواج او با همسر مطلّقه‌ى پسرخوانده‌اش جايز نباشد. «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ»

2- حكم مادرى همسران پيامبر براى مردم، (كه در آيه 6 مطرح شد) دليل حكم پدرى آن حضرت نيست. ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ ...

3- خاتميّت پيامبر اسلام، بر اساس علم و حكمت الهى است. «خاتَمَ النَّبِيِّينَ‌- اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً»

«1». بنگريد به اصول كافى بحث امامت.

«2». حديد، 28.

تفسير نور(10جلدى)، ج‌7، ص: 377

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً (40)

شأن نزول: بعد از تزويج زينب، منافقان زبان طعن دراز كرده و گفتند اين مردمان مى‌گويند كه زنان پسران بر شما حرام است و خود زن پسر خود را اختيار نموده و حال آنكه زيد پسر خوانده حضرت بود نه پسر حضرت، چون آنها در نظر خود پسر خوانده را مثل پسر مى‌دانستند، لذا ايراد نمودند؛ حق تعالى آيه شريفه در رد قول آنها نازل فرمود:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ‌: نيست محمد (صلّى اللّه عليه و آله) در حقيقت پدر هيچيك از مردان شما تا ميان شما و حضرت مصاهرت (دامادى) متحقق گردد و بر او زن او حرام باشد بعد از طلاق، همچنانكه ميان پدر و پسر مى‌باشد.

تبصره: عموميت اين حكم منتقض نمى‌شود به پسران صلبى حضرت: قاسم، طاهر، و ابراهيم عليهم السّلام؛ زيرا كه ايشان به حد رجال نرسيدند و داخل نيستند و بر تقدير بلوغ ايشان، از رجال حضرت بودند نه از رجال امت؛ و خطاب راجع به امت است به جهت رد ابوت حضرت نسبت به زيد كه متبنّى او بود. و ايضا منتقض نمى‌شود به حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السّلام به جهت بالغ نبودن ايشان در زمان حيات حضرت، و بر تقدير بلوغ، از رجال حضرت بودند نه از رجال امت. و ديگر آنكه مراد ولد است نه ولد ولد، و نيز ايشان را پسر فرموده: (ابناى هذان ريحانتان من الدّنيا) اين دو پسر من دو ريحان منند از دنيا «1»، و نيز فرمود: (ابناى هذان امامان قاما او قعدا) اين هر دو پسر من‌

«1» به اين مضمون بحار الانوار، ج 43 صفحات 316 (از ابن عمر)، 275 ذيل ح 42، و 262 ذيل ح 5 و نيز ص 264 روايت 13.

جلد 10 - صفحه 458

امامند، خواه نشسته خواه ايستاده‌ «1».

و مروى است كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در وقتى كه در جنگ صفين به محمد بن حنفيه فرمود: (انت ابنى حقّا) تو پسر منى به حق. عرض كردند: يا على حضرت حسن و حسين عليهما السّلام پسران تو نيستند؟ فرمود:

(هما ابنا رسول اللّه) «2» به جهت آنكه حضرت رسول فرمود (الا أنّ كلّ ابن بنت ينسبون الى ابيهم الّا اولاد فاطمة فانّى انا ابوهم) آگاه باشيد هر پسر دخترى را نسبت به پدرش كنند مگر فرزندان فاطمه كه من پدر ايشانم‌ «3».

پس در آيه تمسكى نيست كسانى را كه گويند حضرت حسنين عليهما السّلام فرزندان رسول خدا نيستند به جهت اضافه رجال به «كم»، و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السّلام از رجال آن حضرتند نه از رجال امت.

حاصل آنكه حق تعالى رد قول منافقان كرده فرمود كه: حضرت محمّد صلى اللّه عليه و آله به حسب حقيقت پدر هيچيك از مردان شما نيست تا زيد پسر صلبى او تواند بود، وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ‌: و لكن هست فرستاده خدا. و هر پيغمبرى پدر امت باشد نه مطلقا، بلكه از حيثيت آنكه او شفيق و ناصح ايشان و واجب التوقير و الطّاعة بر ايشان، و زيد از جمله امت، و نيست ميان او و پيغمبر ولادتى تا موجب مصاهرت گردد. وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ‌: و هست ختم كننده پيغمبران. و يا مهر كننده ايشان، يعنى آخر ايشان كه باب نبوت بر غير بسته شد و بعد از او از جانب خدا پيغمبرى نيامده و نخواهد آمد تا روز قيامت. و حفص كه يكى از قراء است به كسر خوانده (خاتم) يعنى آن كسى كه به وجود او ختم انبياء شده باشد، يا به او نبوت مهر كرده شده است، يعنى نبوت به آن سرور تمام گشته و از او نخواهد گذشت و به ديگرى بعد از او تعلق نخواهد گرفت، و لهذا اولاد ذكور آن حضرت فوت نمودند، زيرا اگر بعد از او فرزندى باقى مى‌ماند، منصب نبوت لايق او مى‌بود به جهت شرافت رتبه او بر ساير خلق، و لذا در وقتى‌

«1» بحار الانوار، ج 43، ص 278.

«2» تفسير منهج الصادقين، (چاپ سوم اسلاميه) ج 7، ص 333.

«3» بحار الانوار، ج 43، ص 284 به نقل از معجم الطبرانى.- مجمع البيان، ج 4، ص 361.

جلد 10 - صفحه 459

كه ابراهيم فوت نمود حضرت فرمود: (لو عاش كان نبيّا) اگر زنده مى‌ماند پيغمبر بود «1».

تتمه: نزول حضرت عيسى عليه السّلام در آخر الزمان قادح خاتميت آن حضرت نيست، زيرا مراد از «خاتم النبيين» آنست كه هيچ پيغمبرى بعد از او مبعوث نشود، و بعثت حضرت عيسى قبل از آن سرور بوده. 2- آنكه حضرت عيسى در حين نزول، عمل به شريعت حضرت خاتم نمايد نه به شريعت خود.

3- محمد بن حسن از پدر خود روايت نموده كه حضرت رسول فرمود: من محمد و من احمدم و من آن حاشرم كه خداى تعالى بر اثر من خلقان را حشر فرمايد، و من عاقبم كه از عقب من پيغمبر ديگرى نباشد.

وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً: و هست خداى تعالى به هر چيز دانا، پس مى‌داند كه كيست سزاوار آنكه نبوت به او ختم شود.

بيان: چون صحت هر كتابى به مهر او باشد، لذا پيغمبر را مهر فرمود تا بدانند محبت الهى جز به متابعت حضرت رسالت پناهى نتوان كرد كه: (إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي) «2» و چون شرف و بزرگوارى كتاب به مهر او باشد، شرف جمله انبياء نيز به آن حضرت است و شاهد هر كتاب به مهر او است، پس شاهد همه در محكمه قيامت او خواهد بود كه: (وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى‌ هؤُلاءِ) «3» و چون كتب را مهر نمودند، كتاب از خواندن اغيار محفوظ شد، نبوت چون سمت اختتام يافت باب نبوت بر غير بسته گشت؛ و از موافق و مخالف مروى است كه آن حضرت به امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه:

يا علىّ انت منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى. اى على تو از من‌

«1» در كتاب من لا يحضره الفقيه، (چ 1390 هجرى دار الكتب)، ج 3 ص 317 حديث 5، از امام صادق عليه السّلام سؤال مى‌شود كه: لو بقى كان نبيّا؟ حضرت در پاسخ مى‌فرمايند: لو بقى كان على منهاج ابيه صلّى اللّه عليه و آله.

«2» آل عمران، آيه 31.

«3» سوره نحل آيه 89.

جلد 10 - صفحه 460

به منزله هارونى از موسى الا آنكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود «1». يعنى اگر جايز بود بعد از من پيغمبرى باشد، آن تو مى‌بودى نه غير، به جهت جامعيت فضل و مزيت علم و انواع محاسن و اخلاق توست به ساير مردمان.

تنبيه: آيه شريفه دال است بر آنكه حضرت محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله خاتم النبيين است، يعنى ختم كننده پيغمبران است و بعد از او ديگر پيغمبرى از جانب خدا نيامده و نخواهد آمد تا انقراض عالم.

بيان: شخص بصير منصف كه ديده حق بين بگشايد و مطالعه در ديانت اسلام و شريعت آن حضرت بنمايد، هر آينه تصديق نمايد كه اين شريعت، تمام فوائد روحى و جسمى و دنيائى و آخرتى و احكام كلى و جزئى عموم طبقات بشر را دارا باشد و هيچ چيز را فرو گذار ننموده، حتى ارش خدشه و ديه خراش را؛ بنابراين ديگر بشر محتاج به دينى و شريعتى نخواهد بود، پس جامعيت ديانت ملازمه دارد با خاتميت، و لذا اين پيغمبر خاتم واقع شد.

برهان: 1- آنكه آن حضرت آمد و ادعاى نبوت و خاتميت نمود و بر طبق دعواى خود معجزه آورد، و هر كه چنين باشد پيغمبر بر حقى است. و پس از اثبات رسالت آن حضرت، قول او و كتابش را به خاتم بودن آن حضرت تصديق بايد كرد.

2- آنكه دعوى نبوت نمود به تواتر ثابت؛ و تواتر، مفيد علم است مانند جود حاتم و ملوك گذشته و بلاد نديده.

3- آنكه معجزه آورد و معجزات آن حضرت دو قسم است: 1- معجزه باقيه- قرآن بر صفحه روزگار و تحدّى آن به تمام عالميان آشكار و عجز ايشان بر آوردن به مثل آن در فصاحت و بلاغت برقرار. 2- معجزات بسيار آن حضرت- اگرچه هر يك به اخبار آحاد است ولى قدر مشترك آنها متواتر و همه در كتب‌

«1» ينابيع المودة، (چاپ 1385)، صفحات 49 و 50 و 51 بنقل از صحيح بخارى و صحيح مسلم و ترمذى و ابن ماجه و احمد و ... معانى الاخبار چاپ حيدرى، ص 74 باب معنى حديث المنزلت- كتاب الخصال شيخ صدوق (چ حيدرى 1389 هجرى) ج 2، ابواب الاربعين ص 554. در مورد شرح و توضيح حديث منزلت به كتاب الغدير، ج 3 ص 199 تا 202 مراجعه كنيد و نيز كتاب احقاق الحق (چ اسلاميه) ج 5 ص 132 تا 234.

جلد 10 - صفحه 461

ثبت است، بلكه كمّلين از اهل معنى در تصديق آن حضرت حاجت به معجزه ندارند، زيرا آن مظهر اعظم و مجلاى اتم، هر جزوى از اجزاى او، هر نعتى از نعوت او معجزه باهره‌اى است.

و طريق اثبات نبوت براى بشر منحصر است به معجزه، يعنى خارق عادتى كه به اراده الهى ظهور يابد تا نبوت او به عالميان محقق يابد، لذا جريان نبوت انبياى الهى بدين رويه خاتمه يافت؛ و نفوذ كلمه، شرط ثبوت حقانيت پيغمبر نزد عقلا نخواهد بود، زيرا ممكن است مدلّسى به حيله و تدليس مردم را به خود جذب يا ظالم و جائرى به تعدى و ظلم نفوذ كلمه پيدا كند. و متفق عليه است كه آن حضرت علت غائى ممكنات است چنانچه حديث قدسى است: (لولاك لما خلقت الافلاك) «1» و خودش فرمود: (اوّل ما خلق اللّه روحى‌ «2»- اوّل ما خلق اللّه نورى) «3» و البته چنين وجودى كه صادر اول باشد، خاتم و آخر انبياء واقع شد.

تتمه: حكيم الهى حاج ملا هادى سبزوارى (رحمه اللّه) فرموده: آيا نمى‌بينى جهان آفرين از بسيارى از جماد، اندك را نبات كرد؛ و از بسيارى از نبات، اندك را حيوان؛ و از بسيارى حيوان، اندكى را انسان نمود، يعنى نباتى كه در طريق وجود خود حيوان، و حيوانى كه در صراط وجود خود انسان است. و از بسيارى انسان، اندكى را عاقل؛ و از بسيارى عقلا، اندكى را مسلم؛ و از بسيارى مسلم، اندكى را مؤمن؛ و از مؤمنين، اندكى را عابد؛ و از عابدين، اندكى را زاهد؛ و از زاهدين، اندكى را عالم؛ و از عالمين، اندكى را عارف؛ و از عرفاء، اندكى را ولى؛ و از اولياء، اندكى را نبى، و از انبياء، اندكى را رسول؛ و از رسولان، اندكى را اولوا العزم؛ و از اولوا العزم، يكى را خاتم آفريد:

اى كائنات را به وجود تو افتخار

اى بيش از آفرينش و كم از آفريدگار

«1» بحار الانوار، ج 15، ص 28، روايت بنقل از ابو الحسن البكرى از كتاب الانوار در طى يك حديث طولانى چنين آمده: ... و عزّتى و جلالى لولاك ما خلقت الافلاك ... و ج 57 همين كتاب ص 199.

«2» بحار الانوار، ج 57، تكملة باب حدوث العالم و بدء خلقه، ص 309. و حديث از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به لفظ: ان اول ما خلق اللّه ارواحنا درج 57 بحار الانوار ص 57 روايت 29 آمده است.

«3» بحار الانوار، ج 15، ص 24، روايت 44 بنقل از جابر و ج 25 ص 22 روايت 38.

جلد 10 - صفحه 462

نعم ما قيل:

لكلّ نبىّ فى الانام فضيلة

و جملتها مجموعة فى محمّد (ص)

فاق النّبيين فى خلق و فى خلق‌

و لم يدانوا به فى علم و لا كرم‌

فهو الّذى تمّ معناه و صورته‌

ثمّ اصطفاه حبيبا بارئ النّسم‌

فكيف يدرك فى الدّنيا حقيقته‌

قوم نيام تسلّوا عنه بالحلم‌


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى‌ بِاللَّهِ حَسِيباً (39) ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً (40)

ترجمه‌

نميباشد بر پيغمبر هيچ باكى در آنچه مقرّر داشته خدا برايش بوده است اين طريقه خدا در آنانكه گذشتند پيش از اين و ميباشد فرمان خدا حكمى تنفيذ شده‌

آنانكه ميرسانند پيغامهاى خدا را و ميترسند از او و نميترسند از كسى جز خدا و كافى است كه خدا حساب كننده باشد

نبوده و نباشد محمد پدر يكى از مردان شما و ليكن باشد پيغمبر خدا و خاتم پيغمبران و ميباشد خدا بهمه چيز دانا.

تفسير

در هر عصر و زمانى اتفاق مى‌افتد كه آداب و رسومى در بين مردم شايع ميشود كه در دين خدا اصل و حقيقتى ندارد مانند آنكه قبل از اسلام كه زمان جاهليّت بود مرسوم بود كه زن پسر خوانده خود را نميگرفتند بزنيّت و در اين زمان اخيرا بين ما ايرانيان بتقليد اروپائيان معمول شده كه كثرت ازدواج اعمّ از عقدى و متعه را خوب نميدانيم و كاشف از شهوترانى و بى‌عفّتى مى‌پنداريم با آنكه اين طريقه انبياء عظام و اولياء كرام الهى بوده و اين ملاحظات گاهى ميشود كه شخص را از حلال خدا باز دارد و بحرام بيندازد لذا مردان الهى هيچوقت نبايد اين ملاحظات را مانع از ارتكاب حلال قرار دهند چون خدا دوست دارد ارتكاب حلال خود را چه رسد بمستحب يا واجبش و خداوند در اين آيات كه در تعقيب ازدواج پيغمبر صلى اللّه عليه و اله با زينب است و شرح آن گذشت اشاره باين حقيقت فرموده ميفرمايد نبوده است و نميباشد بر پيغمبر مشقّت و عار و وزر و وبالى در اقدام بامريكه خداوند آنرا مفروض و مقدّر كرده براى او اعمّ از جواز و استحباب و وجوب براى اغراضى از قبيل رفع دأب ناپسنديده نگرفتن زن پسر خوانده و امثال آن و بوده است اين رويّه و طريقه الهيّه و سنّت مرضيّه خدا در مردان الهى و انبياء سلف كه هرگز نظر بانظار مردم عوام نداشتند و امر خداوند در نزد آنها لازم الاتّباع بود و رخصتها و عزيمتهايش را محترم ميداشتند و باوهام مردم و قرى نميگذاردند آن مردان الهى و ذوات مقدّسه كه تبليغ مينمودند احكام خدا را با كمال سعى و جدّيّت و كوشش و مجاهدت و مى‌ترسيدند از خدا بحدّ كمال و نميترسيدند از كسى جز خدا و نه از ملامت ملامت كنندگان در راه او و كافى بود خدا براى آنكه حساب زحمات و

جلد 4 صفحه 327

صدمات آنها را نگهدارد و پاداش ايشانرا بنحو اكمل عنايت فرمايد چنانچه كافى است براى حساب اعمال همه بندگان از محسن و مسى‌ء و خوب گو و بد گو و پاداش آنها و ظاهرا اينها همه تعريض به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم است كه چرا در امر ازدواج زينب ملاحظه حرف مردم را نموده چون آنحضرت بالطّبع ملاحظه كار بود چنانچه در مورد تنصيص بخلافت حضرت امير عليه السّلام از مردم ملاحظه ميفرمود تا مورد عتاب شد و اين عتابات مصلحتى است كه مردم تكليف خود را بدانند چون اين خصلت در اشخاص شريف پيدا ميشود كه مايل نيستند كسى ظنّ سوئى بآنها ببرد يا نسبت ناروائى بآنها دهد چنانچه حضرت موسى طبعا غضوب بود براى آنكه تعصّب در دين و حمايت از مظلوم داشت و قويّا محتمل است مقصود تعريض به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله نباشد بلكه مقصود ترس نداشتن از غير خدا در ابلاغ احكام باشد نه در امور ديگر چون انبياء سابق هم از مضارّ دنيوى و افراد ستمكار ميترسيدند چنانچه در ضمن قصص سابقه گذشت و ضمنا تقديس از عمل پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم باشد كه بعد از حكم خدا ملاحظه حرف مردم را نفرمود و با زينب وصلت كرد و در هر حال براى كوتاه كردن زبان مردم فرموده پيغمبر شما محمد صلى اللّه عليه و اله والد و پدر هيچ يك از مردان شما مردم نيست كه شما پسران او باشيد و متولّد از او زيد بن حارثه هم مانند شما است كه فرزند حقيقى او نيست تا حرام باشد بر او تزويج معقوده‌اش حتى بعد از افتراق بلى پدر حسنين عليهما السّلام است كه پسران خودش و دو امام امّتند چه قيام بجنگ نمايند چه اقدام بصلح بر حسب فرموده خود حضرت و كليّه اولاد حضرت زهرا عليها السّلام بايد منسوب به پيغمبر شوند براى احترام آنحضرت بدستور خود او و بر پيغمبر حرام است تزويج ازواج ايشان چون پدر حقيقى ايشان است بلى آنحضرت پدر روحانى امّت است بتقريبى كه ذيل آيه النّبى اولى بالمؤمنين در اوائل اين سوره گذشت و پيغمبر خدا است و اطاعتش واجب است و بوجود او ختم شده است دائره نبوّت بنابر قرائت عاصم كه بفتح تاء است يا ختم كننده است انبياء مرسلين را بقرائت ساير قرّاء كه بكسر تاء است و در هر حال كلمه خاتم منصوب است بكان كه مقدّر است و معطوف است برسول اللّه يعنى ولى بوده است و ميباشد پيغمبر خدا و آخر پيغمبران كه بعد از او پيغمبرى نميآيد و نخواهد آمد و هر كس بيايد و ادّعا كند

جلد 4 صفحه 328

دروغگو است و شريعت و كتابش باقى است تا روز قيامت و ناسخ شرايع و كتب است و اين فضيلتى است كه خدا مخصوص باو فرموده چون او دانا است بهمه چيز و دانسته لياقت آنحضرت را براى اين مقام كه باتمام رساند هر نقيصه و تبصره و متمّمى را كه در ديوان تشريع الهى احتياج بآن پيدا شده و خواهد شد صلّى اللّه عليه و اله و سلم و مهر و انگشترى را كه خاتم ميگويند بمناسبت آنستكه كتابترا بنقش نگين آن ختم مى‌نمودند و مهر ميكردند.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


ما كان‌َ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِن‌ رِجالِكُم‌ وَ لكِن‌ رَسُول‌َ اللّه‌ِ وَ خاتَم‌َ النَّبِيِّين‌َ وَ كان‌َ اللّه‌ُ بِكُل‌ِّ شَي‌ءٍ عَلِيماً (40)

نيست‌ ‌محمّد‌ (ص‌) پدر احدي‌ ‌از‌ مردان‌ ‌شما‌ و لكن‌ ‌رسول‌ ‌خدا‌ ‌است‌ و خاتم‌ تمام‌ انبياء ‌است‌ ‌که‌ ديگر ‌بعد‌ ‌از‌ ‌او‌ پيغمبري‌ نيست‌ ‌تا‌ قيامت‌ و خداوند بهر چيزي‌ عالم‌ و دانا ‌است‌.

ما كان‌َ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِن‌ رِجالِكُم‌ ‌براي‌ رد كساني‌ ‌که‌ ميگفتند زيد پسر پيغمبر ‌است‌ و مراد پدر بلا واسطه‌ ‌است‌ و الا ذراري‌ فاطمه‌ پسران‌ پيغمبر هستند بدليل‌ ‌آيه‌ مباهله‌ و ‌آيه‌ شريفه‌ جعل‌ عيسي‌ ‌از‌ اولاد و ابناء ابراهيم‌ و نوح‌ ‌في‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ وَ مِن‌ ذُرِّيَّتِه‌ِ داوُدَ وَ سُلَيمان‌َ،‌-‌ ‌الي‌ ‌قوله‌‌-‌ وَ زَكَرِيّا وَ يَحيي‌ وَ عِيسي‌‌-‌ الايه‌ (انعام‌ ‌آيه‌ 85).

وَ لكِن‌ رَسُول‌َ اللّه‌ِ آنهم‌ ‌بر‌ كافه‌ جن‌ و انس‌ و ناسخ‌ جميع‌ اديان‌.

وَ خاتَم‌َ النَّبِيِّين‌َ سياهي‌ قرآن‌ ‌که‌ مطابق‌ قرائت‌ عاصم‌ ‌است‌ و نزد ‌ما معتبر ‌است‌ قرائت‌ حفص‌ ‌از‌ عاصم‌ چنانچه‌ ‌در‌ مقدمات‌ ‌اينکه‌ تفسير بيان‌ كرديم‌ و گفتيم‌ قرائت‌ حفص‌ ‌از‌ عاصم‌ مطابق‌ سياهي‌ قرآن‌ ‌است‌ نه‌ سياهي‌ مطابق‌ قرائت‌ اوست‌ خاتم‌ بفتح‌ تاء ‌است‌ و بمعني‌ مهر و امضاء دفتر نبوت‌ ‌است‌ و چند دلالت‌ دارد يكي‌ آنكه‌ آخر دفتر مهر و امضاء ميكنند دليل‌ ‌بر‌ اينست‌ ‌که‌ ‌اگر‌ ‌بعد‌ ‌از‌ ‌او‌ جمله‌ نوشته‌ شود مربوط ‌به‌ صاحب‌ مهر و امضاء نيست‌ و دليل‌ ‌بر‌ ختم‌ نبوت‌ ‌است‌ ‌که‌ شريعتش‌ ‌تا‌ دامنه‌ قيامت‌ باقيست‌ و يكي‌ آنكه‌ آنچه‌ قبل‌ ‌از‌ مهر و امضاء ‌است‌ مستند بصاحب‌ مهر ‌است‌ و وجود مقدسش‌ اعتبار نبوت‌ جميع‌ انبياء سلف‌ ‌را‌ ثابت‌ فرمود ‌که‌ ‌اگر‌

جلد 14 - صفحه 510

قرآن‌ مجيد ‌او‌ و فرمايشات‌ ‌او‌ نبود ‌ما هيچ‌ دليلي‌ ‌بر‌ اثبات‌ انبياء سلف‌ نداشتيم‌ نه‌ ‌از‌ طريق‌ يهود و نه‌ ‌از‌ طريق‌ نصارا و نه‌ ‌غير‌ ‌آنها‌ چنانچه‌ ‌در‌ مجلد اول‌ كلم‌ الطيب‌ مفصلا و مشروحا بيان‌ ‌شده‌ و ديگر آنكه‌ افضليت‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ جميع‌ كمالات‌ ‌بر‌ ساير انبياء دلالت‌ دارد و اما ‌اگر‌ بكسر تاء ‌باشد‌ فقط دليل‌ ‌به‌ خاتميت‌ ‌او‌ ‌است‌.

وَ كان‌َ اللّه‌ُ بِكُل‌ِّ شَي‌ءٍ عَلِيماً اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ حَيث‌ُ يَجعَل‌ُ رِسالَتَه‌ُ (انعام‌ ‌آيه‌ 124)

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 40)- مسأله خاتمیت: این آیه آخرین سخنی است که خداوند در ارتباط با مسأله ازدواج پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با «همسر مطلقه زید» برای شکستن یک سنت غلط جاهلی، بیان می‌دارد، و ضمنا حقیقت مهم دیگری را- که مسأله خاتمیت است- در ذیل آن بیان می‌کند، می‌فرماید: «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست» (ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ).

نه «زید» و نه دیگری، و اگر یک روز نام پسر محمّد بر او گذاردند این تنها یک

ج3، ص617

عادت و سنّت بود که با ورود اسلام و نزول قرآن بر چیده شد نه یک رابطه طبیعی و خویشاوندی.

سپس می‌افزاید: «ولی (او) رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است» (وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ).

بنا بر این صدر آیه ارتباط نسبی را بطور کلی قطع می‌کند، و ذیل آیه ارتباط معنوی ناشی از رسالت و خاتمیت را اثبات می‌نماید، و از اینجا پیوند صدر و ذیل روشن می‌شود.

و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در این زمینه لازم بوده در اختیار او گذارده، از اصول و فروع و کلیات و جزئیات در تمام زمینه‌ها، و لذا در پایان آیه می‌فرماید: «و خداوند به همه چیز آگاه است» (وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیماً).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی ، ج‏8، ص: 362
  2. صاحب کشف الاسرار گوید: علت نزول آیه چنین بوده که زید بن حارثه پسر خوانده رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. مردم نیز او را زید بن محمد مى گفتند. وقتى که زید در یکى از جنگ‌ها کشته شد، پیامبر زینب را از براى خود عقد نمود در این باره عده اى گفتند: پیامبر زن فرزند خویش را به عقد خود درآورده است در صورتى که در شرع او جائز نیست. خداوند این آیه را فرستاد و فرمود که محمد پدر زید نمى باشد و زوجه فرزندى که از صلب پدر خویش باشد. بر چنین پدرى جائز نیست که زن او را به عقد خود درآورد در صورتى که زید فرزند خوانده پیامبر بوده و از صلب او نبوده است.

منابع